[ پَرسه های لآابالی]



دلم برای نسترن پنج ماه قبل تنگ شده. سخت کوش و قاطی درس و کار. طلایی ترین دوران عمرم پاییز 98 بود. بزرگ شدم و قد کشیدم. همه جوره رشد کردم. همه جوره! عاقل بودم و محافظه کار. فقط زندگی بود و ماشینی شدنم. قوی و محکم بودم. سرسخت. خواب به چشمام میومد و تسلیم نمیشدم. سرم تو کتابای درسی بود. درس میخوندم و درس میدادم و محلی به دنیا و آدماش نمیدادم. 

حوصله نوشتن ندارم خیلی. چند وقت پیش رندوم آرشیوم رو ورق زدم، نگاه کردم دیدم چقدر دور شدم و خودمو یادم رفت! این روزها سعی میکنم خوب بگذره. سرگرم فلسفه و ادبیاتم. گهگداری ورزش. این روزها که بیشترش به بطالت میگذره، راضی نیستم از خودم. ناامیدم کردی نسترن از عدم ثباتت! حواستو جمع کن! یادت بیار کی بودی و داری تبدیل به چی میشی و به خاطر چی!


تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

کرکره برقی طراحی سایت-سئو سایت چگونه از گرههای تلگرام کسب درامد کنیم یاداشت شهر دانلود کتابخانه ی عمومی نبی اکرم(ص) شهر پیشین Mark ماساژ ملل مزون فاستونی | لباس‌ خواب (روبدوشامبر) | مد و استایل میلاد رحمتی طولارود